سيد عليرضا موسويسيد عليرضا موسوي، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

سيد عليرضا موسوي

روز جهانی کودک به کام همه بچه های دنیا شیرین

تبریک تبریک تبریک بیایید همه بچه های عالم گوش بدید به حرفم بخونیم یک صدا با هم ترانه هممون شادمانه به هم نزدیک میشه دلهای ما باز دلها در حال پرواز نژاد و رنگ و پوست تنها بهانه است محبت چاره ساز است همه ی کودکان خلق خداییم از پلیدی جدایم شعار ما همه باشد تکاتک برای روز کودک بر همه شما باشد مبارک جهانی روز کودک روز جهانی کودک بهانه ای برای ورود به جهان کودکان است؛ برای ورود به این جهان باید آگاهی های خود را فراموش کنیم و با ناآگاهی های کودکانمان همراه شویم. آموختن زبان کودکانه نیز قدم بعدی است. کودکان به حمایت ما نیاز دارند و هرگونه تغییر و تحول به نفع کودکان در جامعه به اقدام...
16 مهر 1392

حضور سیدعلیرضا در مهد کودک....

با سلام. مامان سیدعلیرضا همچنان با تأخیرهای چندماهه بهش سر می زنه که نمونه اش همینه. باز عذرم موجهه چون تو این مدت پروژه اسباب کشی، حضور سیدعلیرضا در مهدکودک، جابجایی در محل کار و جند مورد دیگه. ولی مهمترین موضوع حضور سیدعلیرضا در مهد کودک بود که خوشبختانه این پروسه با موفقیت انجام شد و تا به امروز که قریب به یک ماه و نیمه سپری شده، پسر ماه ما با سربلندی از این آزمون بیرون اومد و به هیچ وجه اذیت نشد و مارو هم آزار نداد. «بهت افتخار میکنم پسر ماهم.» مهد «نیلوفر» تو منطقه اعتمادیه زنجان به مدیریت سرکار خانم «عاشوری»، محل کار جدید سیدعلیرضا موسوی هست که هر روز صبح ساعت 6:30 سرحال و قبراق با مامان...
11 مهر 1392

پاییز می آید

پاییز می‌آید آری قاصدک‌ها خبر آورده‌اند… پاییز خواهد آمد خش‌خش برگ، عطر باران، بوی خاک… پاییز خواهد آمد باید قشنگ‌ترین دفتر‌هایم را درآورم؛ نوشتن حس‌های تازه، رنگ زرد، رنگ نارنجی احساس می‌کنم پاییز آسمان را به من نزدیک‌تر می‌کند انگار هدیه می‌دهد یه بغل اندیشه، یک بغل شعر، یک بغل احساس نم‌نم باران، موسیقی باد… گونه گل انداخته از سرما… حس دلتنگی… حس بی‌تابی… حس عشقی که نمی‌دانم چیست؟! عطش رفتن راه رویایی، پر برگ خیس، کوچ پاییزی… آسمانش ابری، پر امید، پر از حس رسیدن به زمین، پر از عشق… و ز...
11 مهر 1392

روز پدر...

سلام. فردا روز پدره و متن زیر رو برای پدرم تقدیم می‌کنم که تا به امروز هفت ساله که ما رو ترک کرده و همچنان چشم انتظار دیدنش هستیم... «پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‌ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‌‏ات، کودکی‏‌هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. می‏‌خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاط‌مان، پنهانی، غصه‏‌هایی را خوردی که مال تو نبودند! ببخش اگر ناخن‏‌های ضرب‏ دیده‌ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم. اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏‌ا‌م تا به جای آویخ...
16 خرداد 1392

سال جدید با وجود همه مشکلات شروع شد...

سلام. از سال 92 علیرغم همه سختی‌ها 34 روز سپری شد و روز پنج شنبه این هفته، گچ پای سید علیرضا باز می‌شه. بله! هفتم فروردین ساعت 23:45 شب، سید علیرضا موسوی طی یک عملیات آکروباتیک از آخرین پله خونه افتاد و پاش از یک جا شکست و مامانی به مدت 15 روز از اداره مرخصی گرفت تا از این پسر شیطون پرستاری کنه . خدارو شکر طی دو هفته شکستگی جوش خورد ولی خود آقای پسر خیلی سختی کشید و البته مامان... حتما عکسای این مدت رو برای یادگاری و عبرت ایشون تو وبلاگش قرار میدم. راستی مامان تو اداره به بخش دیگه‌ای منتقل شده و در صورت تأیید محل جدید، آقا سید علیرضا به مهدکودک تشریف می‌بره... انشاءالله... پسر عزیزم خیلی دوست د...
3 ارديبهشت 1392

بهار را باور کن...

زمستان کوله بار برفی‌اش را می‌بندد و زمین لباس عروس سفیدش را از تن در می‌آورد. هر گامی که زمستان بر می‌دارد پشت سرش آدم‌برفی‌های چاق شروع به آب شدن می‌کنند و جای خود را به سبزه‌های نوجوان و شاداب بهاری می‌بخشند. صدای شادی رود حنجره طبیعت را به صدا در می‌آورد و چشمان گریان آسمان از دور شدن زمستان قطره‌ای از اشک بلورین خود را یر روی شاخه‌های پر مهر درخت کوهستان پیر می‌اندازد و از شدت ناراحتی شروع به گریه‌ای ناپایدار می‌کند و گل‌های نوزاد صورتی رنگ کوچک زیر سایه مادران بلند‌قدشان می‌روند و با خیال آسوده می‌خوابند. ...
7 فروردين 1392

طفوليت برای هميشه از دست خواهد رفت

مادامی كه اين اطفال كنارت هستند تا می‌توانی دوستشان بدار، خود را فراموش كن و به ايشان خدمت نما. شفقت فراوان خود را از آنها دريغ مدار، مادام كه اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يك از رفتار كودكانه آنها بدون قدردانی بماند، اين شادمانی كه اكنون در دسترس توست مدت زيادی نخواهد ماند. اين دستان نرم كوچكی كه در دست تو آشيانه دارد در حالی‌كه در آفتاب قدم می‌زنی هميشه با تو نخواهد بود، همين گونه اين پاهای كوچكی كه در كنارت می‌دوند و يا صداهای مشتاقی كه بدون وقفه و با هيجان هزاران سؤال از تو می‌كنند تا ابد نيستند. اين صورت‌های قابل اعتماد كه به طرف تو توجه می‌كنند، يا بازوان كوچكی كه بر گردن...
6 دی 1391

امشب شب یلداست...

  شب یلداست؛ شبی که در آن انار محبت دانه می‌شود و سرخی عشق و عاطفه، نثار کاسه‌های لبریز از شوق ما؛ شبی که طراوت هندوانه‌های تازه تابستان به سرمای دستان زمستان هدیه می‌شود و داغی نگاه‌های زیبای بزرگ‌ترها در چشمان کودکان اوج می‌گیرد و بالا می‌رود. در ازدحام بشقاب‌های کوچک بلور، شیرینی صمیمیت‌ها و یکدلی‌ها، تقسیم می‌شود و کام‌های همه را شیرین می‌کند. یلدای طولانی سال، بهترین مجال برای نیم‌نگاهی کوتاه به لحظه‌هاست؛ لحظه‌هایی که در سرعت عبور، خلاصه می‌شوند و می‌گذرند و این گذشتن، بهترین پیام برای زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینیِ در کنار ...
30 آذر 1391

السلام علیک یا اباعبدالله‌الحسین(ع)

  دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین دوباره بر سر هر كوچه گفت‌و‌گوی حسین بیا به دسته ما نوحه جنون سر كن كه می­‌رویم شباشب، به جست‌و‌جوی حسین حسین، وارث كشف و شهود غار حراست چه های و هوی محمد، چه های و هوی حسین نبسته اند به روی حسین، هرگز آب فرات، آب ننوشید از گلوی حسین فرات، تشنه لب‌های تفته جوشش بود فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین قتیل قبله همیشه به یاد می‌ماند بیا كه مهر نماز است، خاك كوی حسین چنین كه در دل من، داغ كربلا جاری ست شهید می‌شوم از هرم آرزوی حسین طلوع می‌كند آخر طلیعه موعود مسیر قبله عوض می‌شود، به سوی...
8 آذر 1391